زندگی خوابگاهی برای خیلیها اولین قدم جدی برای ورود به دنیای بزرگسالی است. داستانش هم از همان آخرین خداحافظی و (احتمالاً) در آغوش گرفتن والدین در روز ثبتنام دانشگاه شروع میشود. با قدمگذاشتن توی خوابگاه، اکثر افراد به این موضوع پی میبرند که «نه! مثل اینکه جدیجدی باید به زندگی مستقل از خانواده عادت کنم». این تصور، شاید در ابتدا برای برخیها خوشایند و حالخوبکن باشد، اما برای بعضیها هم ممکن است (حداقل برای چند هفتهٔ اول) کمی آزاردهنده به نظر برسد. ولی خب میتوانم از الان به شما این مژده را بدهم که با گذشت چند ماه به این سبک زندگیتان هم عادت میکنید و احتمالاً قرار است خیلی بهتان خوش بگذرد.
زندگی خوابگاهی، برای خیلی از ماها، اولین تجربهٔ جدیِ استقلال از خانواده است. دیگر خبری از مامان نیست که صبح صدایتان کند یا صبحانه آماده کرده باشد. اینجا خودتان مسئول همهچیز هستید: از برنامهریزی برای درس و خواب گرفته تا مراقبت از سلامتی (حتی شاید مجبور باشید دور از خانواده چندروزی از روزهای جنگ را هم در خوابگاه سپری کنید که امیدوارم دیگر این تجربه برایتان تکرار نشود). این استقلال در ابتدا ممکن است سخت به نظر برسد، اما اعتمادبهنفس و توانمندیای به شما میدهد که فععععک نکنم جایی مشابه آن را پیدا کنید.
وارد خوابگاه که میشوید، اولین چیزی که توجهتان را به خودش جلب میکند، جمعیت است؛ آدمهایی از شهرها و فرهنگهای مختلف که در ابتدا با شما غریبهاند، اما قرار است خیلی زود صمیمیترین جمع رفاقتیتان را تشکیل دهند. اینجا همانجایی است که یاد میگیرید دوستیهایی شکل بدهید که گاهی برای یک عمر باقی میمانند. چه همصحبتی در صف غذاخوری باشد، چه هماتاقیشدن یا حتی همنشینی در سالن مطالعه، همهٔ این موقعیتها میتوانند شروع یک رفاقت عمیق و پایدار باشند.
اما خوابگاه فقط جای دوستی نیست؛ اینجا تمرینی است برای زندگیِ جمعی. باید یاد بگیری چطور با هماتاقیهایت سازگار شوی؛ با کسی که شبها تا دیروقت بیدار میماند یا کسی که به مرتببودنِ اتاق حساس است. همین تفاوتها شاید اول سخت به نظر بیایند، اما در عمل تبدیل میشوند به درسی بزرگ در صبر، احترام و همدلی. شاید هیچکجا بهاندازهٔ خوابگاه یاد نگیرید که کنار آمدن با دیگران چقدر مهم است.
یکی از جذابترین بخشهای خوابگاه، خاطرههای تلخ و شیرینی است که تا آخرِ عمر همراهتان خواهد بود؛ خاطرههایی که هیچوقت تکرار نمیشوند. شبهای امتحانی که اگر در طولِ ترم نخوانده باشید (که نود درصدِ اوقات همینطور است)، قرار است تا صبحش هفتجد و آباءتان را به دیدارتان بیاورد؛ جشنهای کوچک و خودجوشی که در اتاقها شکل میگیرند، شوخیها و خندههایی که تا نیمهشب ادامه دارند، لحظاتی که اینترنتِ خوابگاه آنقدر کند میشود که دلتان میخواهد یکی از گوشی، لپتاپ یا کلهٔ مبارک را به دیوار بکوبید. همین سختیها بعدها به شیرینترین خاطرات تبدیل میشوند و وقتی سالها بعد به آن روزها فکر میکنید، ناخودآگاه متوجهِ بازشدنِ غیرارادیِ نیشتان تا بناگوش میشوید :))
در نهایت، زندگیِ خوابگاهی ترکیبی از سختیها و شیرینیهاست. هماتاقیها و دوستانتان به خانوادهٔ دومتان تبدیل میشوند و خاطراتی میسازید که تا همیشه همراهتان خواهند ماند. شاید وقتی آخرین شبِ خوابگاه، وسایلتان را برای همیشه جمع میکنید، آنوقت بفهمید که چقدر خاص و ارزشمند بوده است. پس قدرِ این سالها را بدانید، چراکه همین حالا در حالِ شروعِ یکی از بهیادماندنیترین فصلهای زندگیتان هستید. پس از همین امروز شروع کنید. این شما و این هم آغازِ یک زندگیِ جدید…