به‌سوی متن‌ها
بازگشت

پساکنکور

نوشتهٔ امیررضا طالبی (حائِر)

صدای خشک اعلان گوشی با سیلی سردی گونه‌هایت را نوازش می‌کند. چشمانت به سختی گشوده می‌شوند. نه برای کلاس تست و نه برای آزمون‌های آزمایشی؛ این بار برای زندگی واقعی. کنکور تمام شده؛ آن تشویش طغیانگر ولی خفته بالاخره از صفحۀ ذهن رخت بسته است. اما در عوض، صفحۀ جدیدی باز می‌شود با هزاران زبانۀ باز و هیچ دکمۀ خروج مشخص؛ دانشگاه!

ورود به دانشگاه برای دانشجوی مهندسی کامپیوتر، همسان کد زدن در سیستمی است که هنوز دکمۀ روشن کردنش را نیافته! همه‌چیز تازه است؛ چهره‌ها، فضاها، نگاه‌ها، گربه‌های در حال خرامیدن، سبزه‌هایی که از همیشه سبزترند، لبخند کوتاه اما زیبای ساختمان‌ها، آزادی و استقلال و البته سردرگمی. مدرسه جایی بود که باید خوب می‌خواندی تا نمره بگیری؛ دانشگاه اما جایی است که باید بفهمی برای چه می‌خوانی. خیلی زود درخواهی‌یافت که یادگیری تنها در کلاس اتفاق نمی‌افتد. گاهی گفت‌وگویی کوتاه اما موثر با یک استاد، بیشتر از صدها اسلاید مفاهیم در ذهنت می‌کارد. اساتید در پس نقاب جدی ظاهرشان، علاقه‌مند به پرسش‌های واقعی و دغدغه‌مندانه‌اند. هر سوال رایحه‌ای دارد و اساتید رایحۀ کنجکاوی را به خوبی می‌شنوند.

سال‌بالایی‌ها هم منبعی عجیب و غنی از تجربه‌اند؛ نه دیو هستند و نه پری؛ تنها آدم‌هایی، که احتمالا کمی زودتر از تو با واقعیت دانشگاه روبه‌رو شده‌اند. برخی‌هایشان روشنگر راه هستند و بعضی دیگر، تنها نشانه‌هایی که کدام مسیرها را نباید رفت.

در کنار درس، دنیای جذاب دیگری هم جریان دارد؛ گروه‌های دانشجویی، رویدادها، مسابقات و شب‌هایی که بحث از الگوریتم‌ها شروع می‌شود و به عمیق‌ترین پرسش‌های هستی‌شناسانه می‌رسد. آب‌تنی کردن در این حوضچه مفرح هست تا زمانی که از سیل گَهگاه ویرانگرِ این رود در امان باشی. در این میان، شناختن آدم‌های درست مهم‌تر از گرفتن نمرۀ کامل است. هر دوستی، رفیق نیست؛ برخی‌ها فقط یاد می‌دهند چطور از پروژۀ گروهی یا جمع‌های ناسالم فاصله بگیری.

دوری از خانواده، مخصوصا در ترم‌های ابتدایی، خود دیگر معضلی است. نه به‌خاطر تنهایی؛ بلکه به خاطر تک‌تک لحظاتی که می‌فهمی این‌بار باید خودت مراقب خویش باشی. از کم‌خوابی و سردرگمی، از غذاهای عجیب سلف تا اضطراب نمره، جملگی تمرینی است برای بزرگ‌شدن، بی‌آنکه کسی نمره‌ای در کارنامه‌ات بنهد.

سنگینی سایۀ ترس از بی‌علاقگی به رشته‌ات را هم گاهی بر روی دوشت حس می‌کنی. در میانۀ یک درس سخت گمان می‌کنی که شاید اشتباه آمدی و خودت را در مرتعی سرسبز در زیر بوسه‌های پرتوهای آفتاب متصور می‌شوی؛ ولی حقیقت این است که علاقه، چیزی نیست که در برگۀ انتخاب رشته بنویسند. در طول مسیر تجربه ساخته می‌شود. با هربار فهمیدن‌، با هربار شکست‌خوردن و حتی گاهی با همان پروژه‌‌ای که ساعت سه صبح بالاخره درست اجرا می‌شود.

برخی درس‌ها ظاهرا بی‌فایده‌اند؛ اما در آینده‌ای اگرچه دور، می‌یابی که هرکدامشان چگونه تکه‌های پازل ذهنی‌ات را تکمیل کرده‌اند. درست مانند همان کتاب‌هایی که آن زمان نفهمیدی که چرا باید بخوانی. وسوسۀ میانبر همیشه هست. از تقلب گرفته تا استفادۀ بی‌حساب از هوش‌مصنوعی. میانبرها احتمالا تو را ساعتی یا حتی روزها پیش می‌اندازند؛ لیک افسوسِ نیاموختن کل زندگی‌ات را دربر‌خواهد گرفت. پس خالی از لطف نیست که بدانی تفاوت است میان پاس‌شدن و یادگیری.

زِبِلَک‌هایی هم از همان ترم اول به دنبال کارند. گاهی پیش از آن‌که بفهمند درخت مهارتشان به کدام سمت گروییده. تعجیل برای کاریابی شبیه دکمۀ ‘RUN’ پیش از دیباگ‌کردن است. شاید درست کامپایل شود؛ ولی احتمالا خطاهای زیادی دارد.

دانشگاه دنیایی است بس متنوع؛ آدم‌ها، سلیقه‌ها، باورها و رفتارهایی که تا دیروز تصورشان هم نداشتی. این گوناگونی، اگر درست درکش کنی، به تو یاد می‌دهد چطور در دنیای واقعی گفت‌وگو کنی، احترام بگذاری و شنوندۀ خوبی باشی که به یقین تعامل سازنده پایه‌گذار موفقیت‌های بسیاری است.

پایان هر ترم، به‌سان انتشار نسخه‎‌ای جدید از خودت است؛ کمی بالغ‌تر، شاید خسته‌تر، اما دقیق‌تر درک کرده‌ای که مسیر یادگیری فقط با کتاب‌ها ساخته نمی‌شوند. گاهی با انسان‌ها، گاهی با اشتباه‌ها و گاهی در سکوت شب‌هایی که هیچ چیزی طبق برنامه پیش نمی‌رود و تا ددلاین تمارین چیزی نمانده؛ همان شب‌هایی که ماه با تابشش قلب شکسته‌ات را تیمار می‌کند که سرانجام کار، بیابی که مهم‌ترین قطعه و جزء این دانشگاه تو بودی! دوران پساکنکور، یعنی شروع فصلی که دیگر کسی برایت سوال طرح نمی‌کند؛ تو هستی که باید سوال درست را پیدا کنی، اگر چه جوابی نیابی.


اشتراک‌گذاری این مطلب در

نوشتهٔ بعدی
پایتون، جادویی برای برقراری ارتباط با کامپیوتر!